من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید
شعر چشمانتو را می خوانم
چشمتو چشمه شوق
چشمو ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاریه باد تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
پرستو ها خوابند و تو می اندیشی
بهبهاری دیگر
به یاری دیگ
اما برای من
نه
بهاری
و نه یاری دیگر
- افسوس
من و تو دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این
دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
و غم تو این غم شیرین را
با خود به ابد خواهم برد
همه چیز به پایان رسید!
آری وقت رفتن است...
وقت سفر کردن و دل کندن...
وقت جدایی...
پای رفتن نیست...
اما باید رفت...
رفت و مقصد را جست!
نمی دانم به کدامین سو می روم...
اما می روم...
باید ادامه داد...
هنوز مانده...
مسیر طولانی و مقصد دور...
هم شادم و هم غمگین!!!
شادم از پایان و غمگینم از پایان!!!
کوله بارم را بسته ام...
آماده ی سفر...
اما دل کندن دشوار است از عزیزان!!!
رسم روزگار این است...
جدایی از کسانی که دوستشان داری!!!
سخت است اما چاره ای نیست!
دلم برای همه تنگ می شود...
رفتن اجباریست...
ماندن بعید...
تنها باید رفت و سفر کرد!!!
تنها باید ادامه داد!!!
آری می روم...
دا نگهار...
چه زود فراموش شدم...
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،
اما آنگ كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !
چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،